و بعد هم خطاب خواهر جان و برادر جان به اینها و اعتراف آشکار جلوی چند هزار مستمع حسینیه و حتی در کتاب:آری اینچنین بود برادر! که با زبان و با قلم خودش - به شهادت نوار و کتاب که هر دو موجود است - می گوید و می نویسد که:من(علی شریعتی و همفکر هاش که خودشان را شیعهء علوی می دانند و ما را صفوی!)با این تمدن که این اهرام را برکشیده و آن قصرها و معبدها و گنجینه ها را در همه جای زمین و همهء زمان،دشمنم،از این تمدن و تاریخ،عقده و کینه دارم(عقده دارد!خودش می گوید)و احساس می کنم که با آنها که در زیر این هرمهای هولناک مومیائی شده اند تا همیشه برای بردگی مردم بمانند،جز نفرت،رابطه ای ندارم.
من از نژاد و تبار و طبقهء شما هستم(اعتراف!بردگان فرعون را می گوید!دقت کنید!)بار سنگین پنجهزار سال سنگ کشی برای این بناهای جور،بر دوشهایم سنگینی می کند،بناهائی که بر روی استخوان نیاکان من،خواهران و برادران من از زمین قد کشیده اند!من این پنج هزار سال را که شما برادرانم رفتید و من ماندم،با فرعونها و قارونها و بلعم ها و دیگر سحره اش و ملأ و مترفش!همچنان زنجیر بر پا،شلاق بر پهلو و سنگ بر پشت و ریسمان بر گردن و گرسنگی و رنج،طعامم و شرابم!هیچکس به سرنوشت ما نگاهی نیفکند،هیچکس به رهائی ما دستی بلند نکرد،نه پارسایان،نه پیامبران و نه خدایان!چه، ما ملعون سرنوشت بودیم و نفرین شدگان مشیّت!حتی پیامبران راستینی که برای نجات بردگان و اسیران،قد برافراشتند،به سراغ قوم خود رفتند،حتی موسی،بندگانی را که با او هم نژاد بودند از کنار ما و میان ما بر گرفت و به سوی آزادی برد و یکی از ما را نجات نداد تا گفتند مردی از کوه[غار حرا] فرود آمده است و از نجات همهء دربند شدگان زمین سخن می گوید.
ادامه دارد...